سفارش تبلیغ
صبا ویژن
از دست دادن فرصت اندوهى گلوگیر است . [نهج البلاغه]
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :10
بازدید دیروز :0
کل بازدید :4031
تعداد کل یاداشته ها : 6
103/2/15
11:29 ع

موسی و شبان

 شبان گفت :ای موسی من پشیمانم دهانم را دوختی از پشیمانی تو جانم سوختی من ندانستم کجایم کیستم روز و شب در خیالش زیستم میرم با درد هایم باز تنها میشوم میرم با گوسفندانم اسیر  دشت و صحرا میشوم

   او ملامت های موسی را شنید خسته و رنجور شد اندکی ما در دل داشت چوپان کور شد رفت گریان تا خدایش را زنوع پیدا کند رفت تا روح پریشان گشته را شیدا کند

وحی آمد از خدا : بار دیگر از خدا گفت موسی وای برتو وای بر من وای وای تو شبان را کردی از من دور تر بندام گشت این چنین رنجون تر جایگاه من میان سینه اش خالی نبود یا نیازی هرگز این گونه به دلا لی نبود توبرای وصل کردن آمدی نه برای فصل کردن آمدی آخر این چوپان رسوا گشته صحرا نشین روزگار در دلش عشقی روان بود آتشین من نمیخوام کسی رنجور باشد از خدا من نمیخوام چوپان دور باشد از خدای رو به دنبال شبان موسی که از ترس خدا بنده ما را زما کردی جدا . او در این جا هیچ انسان از خدایش دور نیست او ستایش کردنه ما را کسی مجبور نیست

رفت موسی در بیابان در پی چوپان دوید رفت از سوی خدا بر وی رساند این نوید رفت و رفت اما شبانی را نیافت گشت و گشتم ما نشانی را نیافت آخر این قصه موسی را پریشان کرده بود او دلی راخالی از احساسوایمان کرده بود گشت در دامان سبز دشتها دشت ها راگشت و در گلگشتها روز ها می رفتو موسی بیقراریافت چوپان را میان کوهسار

پای کوبان پای کوبان شیشه دور دیده به دست دست افشان مست و مست.

موسی گفت : وای چوپان گوش کن پیغام ما را گوش کن شاد باش و جام ها را نوش کن هیچ ترتیبی آدابی مجورباز چوپان

موسی گفت :هر چه میخواهد دل تنگت بگو

            


90/1/23::: 6:7 ع
نظر()