سفارش تبلیغ
صبا ویژن
صدقه دارویى است درمانبخش و کردار بندگان در دنیاى آنان پیش دیده‏هاشان بود در آخرت ایشان هرچه را در این جهان کنند ، در آن جهان بینند . [نهج البلاغه]
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :0
بازدید دیروز :0
کل بازدید :4019
تعداد کل یاداشته ها : 6
103/2/6
12:56 ص

               )))خدا هر گز نمیخواد خداباشد)))         

 نه   از افسانه می ترسم نه از شیطان     

نه   از کفر و نه از ایمان

نه   از آتش نه از حرمان

نه   از فردا نه از مردن  

نه   از پیمانه می خوردن  

خدا   را می شناسم از شما بهتر   

شما   را از خدا بهتر

خدا   از هرچه پندارم جدا باشد

خدا هرگز نمی خواهد خدا باشد

نمی خواهد خدا بازیچه ی دست شما باشد

که او هرگز نمی خواهد چنین آیینه ای وحشت نما باشد

هراس از وی ندارم من

هراسی را از این اندیشه ها در پی ندارم من

خدایان بیم از آن دارم

مبادا رهگذاری را بیازارم

نه جنگی با کسی دارم

نه کس با ما

بگو موسی پریشان تر تو ئی آخر

نه از افسانه میترسم نه از شیطان

نه از کفرونه ازایمان

نه از دوزخ نه از هرمان

نه از پیمانه وی خوردن

خدا هر گز نمیخواد خداباشد

شما را از خدا بهتر

خدا رااااااااااااااااااااااااااااااااااا


90/1/23::: 6:8 ع
نظر()
  
  

موسی و شبان

 شبان گفت :ای موسی من پشیمانم دهانم را دوختی از پشیمانی تو جانم سوختی من ندانستم کجایم کیستم روز و شب در خیالش زیستم میرم با درد هایم باز تنها میشوم میرم با گوسفندانم اسیر  دشت و صحرا میشوم

   او ملامت های موسی را شنید خسته و رنجور شد اندکی ما در دل داشت چوپان کور شد رفت گریان تا خدایش را زنوع پیدا کند رفت تا روح پریشان گشته را شیدا کند

وحی آمد از خدا : بار دیگر از خدا گفت موسی وای برتو وای بر من وای وای تو شبان را کردی از من دور تر بندام گشت این چنین رنجون تر جایگاه من میان سینه اش خالی نبود یا نیازی هرگز این گونه به دلا لی نبود توبرای وصل کردن آمدی نه برای فصل کردن آمدی آخر این چوپان رسوا گشته صحرا نشین روزگار در دلش عشقی روان بود آتشین من نمیخوام کسی رنجور باشد از خدا من نمیخوام چوپان دور باشد از خدای رو به دنبال شبان موسی که از ترس خدا بنده ما را زما کردی جدا . او در این جا هیچ انسان از خدایش دور نیست او ستایش کردنه ما را کسی مجبور نیست

رفت موسی در بیابان در پی چوپان دوید رفت از سوی خدا بر وی رساند این نوید رفت و رفت اما شبانی را نیافت گشت و گشتم ما نشانی را نیافت آخر این قصه موسی را پریشان کرده بود او دلی راخالی از احساسوایمان کرده بود گشت در دامان سبز دشتها دشت ها راگشت و در گلگشتها روز ها می رفتو موسی بیقراریافت چوپان را میان کوهسار

پای کوبان پای کوبان شیشه دور دیده به دست دست افشان مست و مست.

موسی گفت : وای چوپان گوش کن پیغام ما را گوش کن شاد باش و جام ها را نوش کن هیچ ترتیبی آدابی مجورباز چوپان

موسی گفت :هر چه میخواهد دل تنگت بگو

            


90/1/23::: 6:7 ع
نظر()
  
  

خانه به دوش  »

مــا را که به جز توبه شکستن هنری نیست بــا زاهــد بی مایـــه نشستن ثمـری نیست

برخیـــز جز این چاره نداری که در این جـــــــا جز جام می و مطرب و ساقی خبری نیست

مـا خانه به دوشیـــــم مـا بـــــاده فروشیـــــم

جـــز بـــــــــاده ننوشیـــــم، ننوشیـــــم، ننوشیـــــم

ما حلقه به گوش، حلقه به گوش، حلقه به گوشیم

در کلبـــه مــا سفره ارباب و فقیرانــــه جــــدا نیست

در حلقه ما جنگ و نزاعی به سر شاه و گدا نیست

ما مطرب عشقیم

در کعبه ما جنگ رسیدن به خدا نیست

ای زاهـــد دیوانـــه وا کن در میخانـــه

می زن دو سه پیمانه که ناخورده می و رفته ز هوشیم
باده بده، باده بده، باده بنوشیم


  
  

بی حرمتی به ساحت خوبان قشنگ نیست
 
باور کنید پاسخ آیینه سنگ نیست
  
سوگند می  خورم به مرام پرندگان
 
در عرف ما سزای پریدن تفنگ نیست 
  
در کارگاه رنگرزان دیار ما
 
رنگی برای پوشش آثار ننگ نیست
 
از بردگی مقام بلالی گرفته اند
 
در مکتبی که عزت انسان به رنگ نیست 
 
دارد بهار می گذرد با شتاب عمر
 
فکری کنید که فرصت پلکی درنگ نیست
 
وقتی که عاشقانه بنوشی پیاله را
 
فرقی میان طعم شراب و شرنگ نیست
  
تنها یکی به قله ی تاریخ می رسد
هر مرد پاشکسته که تیمور لنگ نیست
 
محمد سلمانی